۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

"سمینار سراسری تشکلهای مستقل زنان و زنان دگرو هم جنس گرای ایرانی در آلمان" و حضور مردان

http://www.attac.de/uploads/pics/feminismus-gross.gif

امسال نیز پس از برگزاری "سمینار سراسری تشکلهای مستقل زنان و زنان دگر و هم جنس گرای ایرانی در آلمان" سؤالی در مورد علت ممنوع بودن حضور مردان در این سمینار مطرح شد که به یقین طرح این سؤال برای دوستانی که سالهاست این سمینار را برگزار و یا در آن شرکت می کنند، پرسشی تکراری و ملال آور به شمار می آید. اما برای من که امسال دومین باربود که امکان حضور در این سمینار را یافتم و تعداد دیگری از دوستان شرکت کننده، این مسئله مهم و قابل توجه است.

شادی امین در بخشی از نوشته خود: www.shabakeh.de/pdf/shadi.pdf به این سؤال اشاره و نکاتی را مطرح کرده که تداعی گر دو مسئله در تاریخ جنبش زنان در امریکا و اروپای دهۀ 70 میلادی است. اول، تشکیل گروههای صرفا زنانه و دوم، نگرش لزبین ها در جنبش فمینیستی.

تشکیل گروههای زنانه

گروهها، سازمانها و شبکه ها همواره کنشگران اصلی جنبش های اجتماعی از جمله جنبش زنان بوده اند. برای اولین بار در امریکای اواخر دهۀ 60 بود که "گروههای ارتقا دهندۀ آگاهی"۱ توسط فعالین فمینیست در جریان جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان بنا نهاده شد. پس از آن در اروپا و از جمله آلمان گروههای مشابهی شکل گرفت.

در این میان می توان به "گروههای گفتگوـ رهایی"۳ در آلمان اشاره کرد که درپیشرفت جنبش زنان در دهه 70 میلادی تاثیر بسزایی داشته اند. اساس تشکیل این گروهها پاسخ به این سؤال بود که چگونه میتوان زنان را که در هنجارهای زنانه مسلط بعنوان عناصر غیر سیاسی تعریف شده و حتی در رسانه ها بعنوان گروههای حراف و یا گروههای خودشیفته غیر سیاسی مورد حمله قرار می گرفتند ، به یک کنشگر سیاسی تبدیل کرد که قدرت کنشی برابر و آگاهانه داشته باشند.

تشکیل گروههای گفتگوـ رهایی راه حل مناسبی بود، چراکه در این گروهها زنان این امکان را می یافتند، بعنوان متخصصین وضعیت زندگی شخصی خود بطور مشترک فعال باشند و تجربیات و آموزشهای اولیه در سیاست را کسب کنند. درواقع هدف این گروهها کسب خودآگاهی فردی و دانش جمعی سیاسی مبتنی بر دموکراسی بود. زنان با شرکت در این گروهها، برای فعالیت در جنبش زنان و حتی در احزاب و دسته های سیاسی آماده می شدند.

آنان در برخورد با تبعیض های جنسی در ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه، نوعی ایدئولوژی خودکم بینی را در خود درونی کرده بودند که براساس آن مشکلاتشان را تنها مشکل شخصی و ناشی از بی کفایتی خود میدانستند و توجهی به عوامل اجتماعی مسبب آن نداشتند. این نوع ارزیابی از خود، قدرت هرگونه کنش را از آنها سلب کرده بود؛ نمی توانستند با دیگر زنان همراه شوند و احساس تشویش و اضطراب ناشی از این وضعیت موجب از خودبیگانگی آنان و در نتیجه عدم فعالیتشان می شد.

بر این اساس هر جنبشی که بدنبال تغییر این نوع روابط اجتماعی بود، دردرجۀ اول به ایجاد خودآگاهی در زنان می اندیشید. آنان باید مستعد همبستگی با یکدیگر می شدند. بدین خاطر در این گروهها سعی می شد زنان بطور منظم و بدون وجود مدیر مشخصی با یکدیگر دیدار داشته باشند تا به تبادل تجربیات شخصی خود در موقعیتهای مختلف اجتماعی بپردازند. در اینجا تجربیات تک تک زنان شرکت کننده در مورد موضوع جلسه که از قبل تعیین شده بود، اهمیت داشت، تا در نهایت اشتراک بسیاری از تجربیات فردی آشکار شود. اشتراکاتی که ربطی به عدم کفایت شخصی زنان نداشته، بلکه به نظم مبتنی بر تسلط فرهنگ مردسالار جامعه بازمی گشت.

از دیگر ویژگی های این گروهها این بود که در نشستهای آنان، هیچ متخصصی و در نتیجه هیچ اقتداری وجود نداشت؛ اقتداری که سعی داشته باشد با تعبیر و تفسیرهای خود زنان را تحت قیمومیت خود در آورد، همانطورکه آنان اغلب در زندگی شان تجربه کرده بودند. بلکه بعکس، در فلسقۀ تشکیل چنین گروههایی اصل براین بود که هر زن در حوزۀ تجربیات شخصی خود متخصص به شمار می آید و وظیفۀ دیگران بر این اساس نقد و قضاوت این تجربیات نیست، بلکه خوب گوش دادن، پذیرفتن و گفتگو دربارۀ آنها است. با این نوع نگرش، گروه گفتگو فضایی ایجاد می کرد برای تمرین نوع دیگری ازکنش که نه وابسته باشد و نه بدنبال تسلط.

نکتۀ مهم در این گروهها این بود که کلیه اعضای آنان را باید زنان تشکیل می دادند، چرا که حضور همسر یا دوست در این نشستها مانعی بود برای صراحت و صداقت زنان و باعث می شد آنان نتوانند ازمحدودۀ نقش خود بعنوان همسر یا دوست خارج شوند. البته این امر موقتی بود و بعد از سپری شدن چند ماه، که طی آن زنان بدور از فضای نابرابر جامعه آمادگی لازم را می یافتند، نشستهای خود را بطور مشترک با مردان ادامه می دادند.

با این اشارۀ تاریخی، می توان دریافت که تشکیل گروهها و نشستهای صرفا زنانه مربوط به دهۀ 70 میلادی و شرایطی بوده که در آن زنان از نظر آگاهی های اجتماعی ـ سیاسی در سطح پایینی قرار داشتند و فاقد خودآگاهی لازم برای کنش جمعی بودند.

شاید با در نظر گرفتن وضعیت فعلی زنان در داخل ایران بتوان در سطحی تشکیل این نوع نشستها را در میان بخشی از آنان مفید و با ارزش دانست؛ مثلا درحوزۀ آسیب شناسی و درمانی برای زنانی که دچارخشونت خانگی هستند.

اما با توجه به آگاهی اجتماعی ـ سیاسی بالای بسیاری از فعالان جنبش زنان ایرانی و پشتوانۀ تاریخی با ارزش این جنبش در ایران، برگزاری نشستهایی صرفا زنانه درمیان آنان، که در آن زنان بدون حضور چشمان کنترل کننده مردان مسائلشان را مطرح کنند، جایی برای طرح نمی یابد.

لزبین ها در جنبش زنان

اهمیت و نقش ویژه ای که جنبش لزبین در پیشبرد جنبش زنان طی دو دهۀ 70 و 80 میلادی داشت کاملا روشن است. از سوی دیگر این جنبش نیز از طریق جنبش زنان وارد مرحلۀ نوینی از فعالیتهای اجتماعی ـ سیاسی خود شد.

بطور کلی لزبین ها در جنبش زنان به دو دسته تقسیم می شدند:

دسته اول: لزبین هایی که با جنبش زنان این امکان را می یافتند که برای وضعیت خود و علیه فشار و ستم در جامعۀ مردسالار نه تنها بعنوان یک زن بلکه بعنوان یک لزبین به مبارزه بپردازند، هم جنس گرایی خود را بیان کنند و آزادانه زندگی کنند، مخفی گاههایشان را ترک و اعتماد به نفس و هویت پیدا کنند.

دسته دوم: زنانی بودند که از طریق جنبش زنان و بخاطر همکاری خیلی نزدیک با هم جنسان خود در مراکز و یا گروههای زنان، رابطۀ با هم جنس را بعنوان جانشینی برای رابطه با مردان و بعنوان یک تصمیم سیاسی انتخاب می کردند.

برای این دسته حضور همزمان در جنبش زنان و در کنار یک مرد جمع ناشدنی وغیر قابل قبول بود. اینکه خود را جزئی از جنبش زنان بدانند و برای اهداف آن ( برای مثال شناخت خود بعنوان یک زن و غلبه بر جامعه مردسالار ) مبارزه کنند ، اما زندگی خصوصی خود را با مردها تقسیم کنند، عامل تضعیف جنبش می دانستند. از سوی دیگر دگرجنس گرایی را نه فقط بخاطر ارتباط با نیروی ستمگر مرد مذموم می شمردند، بلکه آن را عاملی برای هدر دادن انرژی زنان و منحرف کردن آن از تلاش برای رهایی زنان و وسیله ای برای تثبیت پایه های مردسالارانه جامعه می دانستند.[۵]

آنچه از نوشتۀ شادی امین بر می آید، شاید سعی در بازگویی دیدگاه دستۀ دوم لزبین ها در دهۀ 70 باشد. اما سؤال اینجاست که آیا این تفکر میتواند برای جنبش زنان امروز دستاوردی داشته باشد؟

تفکری که مردان را سرکوبگرانی بیش نمی داند که کاری جز هدر دادن انرژی زنان ندارند و حذف آنان را شرط پیشرفت خود می شمارد، نمی تواند نقطۀ اشتراکی با جنبش زنان که بدنبال برطرف کردن قوانین و هنجارهای نوشته و نانوشته ایست که نشانی از تبعیض جنسی دارند، داشته باشد.

برای جنبش زنان نابرابری جنسیتی مسئله ای اجتماعی است، نه یک نبرد سادۀ جنسیتی. داشتن نگاه جنسیتی برای برخورد با چنین مسئلۀ اجتماعی، سطحی کردن و ساده انگاشتن قضیه است. این نوع نگاه، کنش های جریان آزادی خواه و برابری طلب زنان را که مبتنی بر بینشی فلسفی، اخلاقی و تحلیلی جامعه شناختی در کنار برداشتی روان شناختی است، به یک جدل سطحی فرو می کاهد.

نکتۀ مهم، توجه به مفهوم " سلطه" در معنای فلسفی وهمچنین روانشناختی و جامعه شناختی آن است. سلطه بر اساس یک پارادایم مردانه شکل می گیرد که عناصر آن "حذف" ، "تحقیر" و "تبعیض " است. بی شک جنبش برابری طلب زنان آگاه است که مسئلۀ این جنبش مرد یا زن به لحاظ جنسیتی نیست، بلکه این پارادایم مردانه است که با کمربند بسیار محکمی از برداشتهای فلسفی، اخلاقی و بخصوص زیبایی شناختی در کنار روش شناسی تفسیری پیچیده در بستر عینی تاریخی و اجتماعی، یک نوع پارادایم شناختی را شکل داده که نتیجۀ آن تبعیض، نابرابری و انقیاد جنسیتی بوده است. جای بحث نیست که هم زن و هم مرد در تأیید این پارادایم سهیم بوده و حتی در تثبیت آن کوشیده اند.

این مسئله بسیار قابل توجه است که اگر جنبش های خواهان تغییر متوجه جریان پارادایمی آنچه علیه آن مبارزه می کنند نباشند، ممکن است خود در تأیید آن بکوشند. به یاد داریم نمونه های بسیاری از جنبشهای آزادی خواهانه را که با وجود مبارزه علیه شرایط استبدادی، خود به سیستم های مستبد تری تبدیل شده اند. این طبیعت جنبش ها و حرکت های اجتماعی سطحی است که تأیید گر جریانی شوند که علیه آن شکل گرفته اند.

با این نگاه می توان احساس کرد که نوشتۀ شادی امین تا چه حد انعکاس صدای تاریخی مردانه و در تأیید آن است و تا چه اندازه موضع گیری وی بر مبنای تبعیض و نابرابری قرار دارد.

وظیفۀ جنبش اجتماعی زنان تغییر این پارادایم است، نه تکرار و چرخش دوبارۀ این پارادایم مردانه، منتهی اینبار به نفع جنس تحت ستم. اگر این جنبش نقدی رادیکال بر گذشته دارد، باید مردان را وادار به گفتگو کند؛ آنچه که مردان و نیز زنان به لحاظ تاریخی همواره از آن حذر داشته اند.

اصل بنیادین جنبش کنونی زنان اعلامیه جهانی حقوق بشراست که بر مبنای آن تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می باشند و هیچ گونه تمایزی از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت دیگر، در بهره مندی از حقوق و آزادی ندارند.

برای ایجاد جامعه ای برابر هرکسی در خود تعهدی احساس میکند چه زن چه مرد باید قدم پیش گذارد و جنبش زنان خوشامدگوی هر انسان برابری خواه است.

[۱]Consciousness raising groups

[۲] Lenz, Ilse u.a. (Hrsg.) (2008): Die Neue Frauenbewegung in Deutschland. Wiesbaden: VS Verlag für Sozialwissenschaften, S.499.

[۳] Emanzipations-Gesprächsgruppen

۴] Schmidt, Hans Dieter u.a. (Hrsg.) (1973): Frauenfeindlichkeit. Sozialpsychologische Aspekte der Misogynie. München: Juventa Verlag, S. 143-159.

۵] Frauenzentrum München (Hrsg.) (1978): Extrajournal Frauenoffensive. Frauenbeziehung – Frauenliebe. Eine Informationsveranstaltung des Frauenzentrum München vom 15.04.1978. München: Verlag Frauenoffensive, S.9-10


مرضیه بخشی زاده