۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

سيزده دختر افغان از ايران می نويسند

نشر پامس، علاقمند است دريابد که اين دختران مستعد افغان، پس از آن که مجبور به ترک خاک ايران شدند، به کجا رفتند؟ چه کردند؟ آنچه در خانه کودک شوش آموختند، در روند رشد شخصيتشان چه تاثيری داشت و امروز کجا هستند و چه می کنند؟

۱۳دختران نوجوان افغان، در دوران اقامت اجباری خود در ايران، به همت خانه کودک شوش، در عرصه نوشتن نثر و شعر استعداديابی شدند، يکی از آن ها جايزه هانس کريستيان اندرسن را ربود و اکنون دستچين نوشته های آن ها به زبان آلمانی در يک کتاب منتشر شده است.
"دختران افغان گزارش می دهند: به کابل می روی"* عنوان کتابی است که اخيرا به همت "نشر پامس" در آلمان وارد بازار کتاب شده است. کتاب، گزيده شعرها و نثرهای کوتاهی را در بر می گيرد که سيزده دختر۱۱ تا ۱۷ ساله افغان، پس از گذراندن کارگاه های آموزشی ی خانه کودک شوش (در جنوب تهران) نوشته اند.

نويسندگان نوجوان، در دوران کودکی، هنگامی که ترس و نکبت طالبان بر افغانستان حاکم بود، مجبور شدند افغانستان را همراه خانواده هاشان ترک کنند و به ايران پناه ببرند. آنان، در محله های فقيرنشين جنوب تهران اقامت گزيدند. بعدها به وسيله مددکاران خانه کودک شوش، به کارگاه های آموزشی اين مرکز راه يافتند و در آنجا استعدادهاشان برای نوشتن کشف شد. خانه کودک شوش يکی از قديمی ترين و شناخته شده ترين مراکز وابسته به انجمن حمايت از حقوق کودکان است.

يکی از سيزده دختر نوجوانی که نوشته هاشان در کتاب "به کابل می روی" عرضه شده، "زهره ظريفی" است. او حتی موفق شد با شرکت در مسابقه ی دويستمين سالگرد تولد هانس کريستيان اندرسن، جايزه اين مسابقه را در دو بخش شعر و دستنوشته دريافت کند. دويستمين سالگرد هانس کريستيان اندرسن نويسنده دانمارکی داستان های کودکان، در ماه مارچ سال ۲۰۰۵ ميلادی برگزار شد.

تلاش های نخستين ناشر زن ايرانی در خارج کشور

داستان انتشار نوشته های دختران جوان و نوجوان افغان به زبان آلمانی خود خواندنی است:
نشر پامس، با مشارکت نينا انتصاری و بيانکا دوستدار، چند سال پيش در شهر کلن آلمان پاگرفت. نينا انتصاری که در سال های گذشته آثار بسياری از نويسندگان ايرانی را آماده چاپ کرده بود، اين بار به عنوان يک ناشر، ابتدا کتاب "زيستن در آلمان" را از سعيد ميرهادی (شاعر ايرانی مقيم آلمان) به فارسی ترجمه کرد و منتشر ساخت. بعد مجموعه قصه "غوررآپ غوررآپ" اثر بهمن فرسی را منتشر کرد و به سراغ طنز دوران مشروطيت رفت و نمايشنامه "ضيافت ديوانگان" اثر جليل محمدقلی زاده را با ترجمه فارسی يونس اسکندری در اختيار دوستداران اين نمايشنامه نويس جسور قرار داد. در ضيافت ديوانگان، محمدقلی زاده باورهای خرافی مردم روزگار خود را، با طنزی گزنده و بی پروا، به سخره گرفته است.
در دنباله اين فعاليت ها، نخستين زن ناشر ايرانی مقيم خارج کشور، از پروژه ای آگاهی يافت که اجرای آن از سال ۲۰۰۲ ميلادی به وسيله "کميته پرورش هنری کودکان کار و خيابان" در خانه کودک شوش تهران آغاز شده بود. مربيان و مددکاران خانه کودک شوش، ابتدا ۸ دختر افغان را جذب اين پروژه کردند و بعدها تعداد اين هنرآموزان ۱۱ تا ۱۷ ساله به ۱۵ نفر رسيد. در چارچوب اين طرح، مجله ای با نام "چرخ دستی" تهيه شد که دختران افغان می توانستند آنچه را می نوشتند در آن منتشر کنند و از اين طريق استعدادهای خود را پرورش دهند.


دختران افغان به کجا رفتند؟

با خلع قدرت طالبان به وسيله آمريکا و متحدينش، جمهوری اسلامی ايران فشار بر پناهندگان افغان را برای بازگشت به کشور جنگ زده شان آغاز و قدم به قدم تشديد کرد. به اين ترتيب، اغلب دختران نوجوان افغان ناچار شدند همراه با خانواده های خود ايران را ترک کنند، اما هيچکس نتوانست دريابد که چه تعداد از آنان به افغانستان و چه تعدادشان به کشورهای ديگر مهاجرت کردند.
آگاهی از تلاش های انسانی خانه کودک شوش، خانم نينا انتصاری را واداشت که به جست و جوی مسئولان اين مرکز بشتابد و سرانجام با جاويد سبحانی (مسئول بخش پژوهش ها) و بهرام رحيمی (از کنشگران اصلی خانه کودک شوش) تماس برقرار کند. آن ها پس از تماس های متعدد و توضيحات جامع پيرامون روند پرورش استعداد کودکان کار و خيابان، بخشی از نوشته ها و شعرهای ۱۳ دختر افغان را به آلمان رساندند. اين کارها، به سفارش نشر پامس به وسيله خانم سوزان باغستانی به آلمانی ترجمه شد و اکنون روانه بازار کتاب شده است. سوزان باغستانی، تا به حال آثار چند نويسنده ايرانی را به آلمانی ترجمه کرده و با بنگاه های نشر معتبر اين کشور همکاری فعال دارد.
دختران نوجوان افغان که آثارشان در مجموعه "به کابل می روی" آمده، به ترتيب چاپ آثارشان عبارتند از:
- پروين عباسی، ۱۵ ساله از هرات.
- نسرين عباسی ۱۷ ساله از هرات.
- آرزو احمدی ۱۶ ساله از هرات.
- منيره احمدی ۱۷ ساله از هرات.
- ناهيد احمدی ۱۷ ساله از پروان.
- نويده احمدی ۱۴ ساله از پروان.
- زهرا جعفری ۱۶ ساله از هرات.
- فاطمه خاکسار ۱۳ ساله از چاريکار.
- فريبا خالقی ۱۱ ساله از تخار.
- آرزو مهر ۱۶ ساله از کابل.
- ماريا مهر ۱۷ ساله از کابل.
- ثانيه مهر ۱۵ ساله از کابل.
- زهره ظريفی ۱۶ ساله از گلبهار.
۵۸ شعر، خاطره و قطعه ادبی از سيزده دختر افغان که نام برديم، در کتاب "دختران افغان گزارش می دهند: به کابل می روی" گرد آمده است. "برای هانس کريستيان اندرسن با عشق" عنوان شعر کوتاهی است که زهره ظريفی آن را سرود و به خاطر آن جايزه دويستمين سالگرد تولد نويسنده دانمارکی را به خود اختصاص داد:

برای هانس کريستيان اندرسن، با عشق

آسمان را دوست دارم
با ستارگانش
آسمانی که پر از قصه های توست
به آن نگاه کردی
در هر ستاره يک قصه پنهان بود
که تو آن را به زيبائی نوشتی :
"جوجه اردک زشت"
"بلبل"
"بندانگشتی"
همه و همه را نوشتی.

راستی بعضی جاهای آسمان
ستاره ای ندارد
نکند نمی خواهی پرش کنی؟
می دانم که باز ستاره ای ديگر در آسمان روشن خواهی کرد
چون همه کودکان جهان
در انتظار يک ستاره ديگر هستند.

و قطعه ای هم از پروين عباسی ۱۵ ساله:

ای سرزمينی که به من جا دادی!

سلام، سلامی به گرمی خورشيد
سلام به شهری که مرا در خود جا داد تا از شر توپ و تانک در امان باشم.
نمی دانم بايد از جنگ ممنون باشم يا متنفر؟ از اين که مرا دوباره به ايران فرستاد خوشحال باشم يا غمگين؟
از وقتی که خودم را می شناسم در ايران بودم
من به اينجا عادت کردم و احساس آرامش می کنم
چون که وقتی می خوابم، صدای تانک هائی را که خانه ها را خراب می کنند نمی شنوم و خواب آن ها را نمی بينم.
اما برای هم وطنانم خيلی ناراحتم.
اين نامه ای بود از من برای ايران.

و يک يادآوری:
نشر پامس، علاقمند است دريابد که اين دختران مستعد افغان، پس از آن که مجبور به ترک خاک ايران شدند، به کجا رفتند؟ چه کردند؟ آنچه در خانه کودک شوش آموختند، در روند رشد شخصيتشان چه تاثيری داشت و امروز کجا هستند و چه می کنند؟

نشر پامس، از آفرينندگان اصلی کتاب "به کابل می روی" می خواهد که اگر از طريق اين کتاب يکديگر را بازيافتند، با دفتر پامس تماس بگيرند. شايد در ميان آنان باشند زنانی که در اين سال ها در زادگاه خودشان يا در کشورهای مختلف جهان، استعدادهای خود را بهتر از گذشته پرورش داده اند و مشغول انتقال تجربه ها و آموخته های خود به ديگران هستند.

آدرس تماس
entesari@t-online.de

جواد طالعی، شهروند

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

لغوِدیدار با اندیشمندان دینی ایران


مونیخ– دیداربا سه اندیشمند دینی ایران دردانشگاه لودویگ ماکسیمیلیانِ مونیخ که مورد انتقاد شدید سازمان های حقوق بشرو نمایندگان یهودیان قرارگرفته بود لغو شد. پروفسور بِرترام اشتوبِن راو، استادعلم کلام دانشگاه مونیخ، روزسه شنبه به خبرگزاری دِ دِ پِ گفت:"موج سیاسی ایجاد شده خیلی بلند بود." مسئول این گردهمایی که قرار بود درچهارشنبه شب برگزار شود ازتصمیم مدیریت دانشگاه ابرازتأسف کرد.

کارشناسان ایران و شورای مرکزی یهودیانِ آلمان ازجمعۀ گذشته به ویژه از دعوت پروفسورمحمود لِگِن هاوزِن ازمؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی درقم انتقاد کرده بودند.

این مؤسسه افراطی محسوب می شود. کارکنان آن به نیروهای بسیج آموزش می دهند که، به گفتۀ کارشناس ایران وحید وحدت حق از بنیاد دموکراسی اروپا دربروکسل، "به اذعان خود برای عملیات شهادت طلبانه بکارگرفته می شوند." مدیر این مؤسسه آیت الله محمد تقی مصباح یزدی نام دارد که مرشد فکری رئیس جمهور محمود احمدی نژاد است و مجلۀ یهود ستیزِ پرتو سخن را منتشر می کند.

ناتان کالمانوویچ، عضوهیئت مدیرۀ شورای مرکزی یهودیان آلمان و نایب رئیس جامعۀ فرهنگی اسرائیل در مونیخ، قبل از ظهر روزسه سنبه باردیگرازبرگزارکنندگان خواست گردهمایی را لغو کنند. کالمانوویچ به برگزارکنندگان از جمله مؤسسۀ کاتولیکی بِنِدیکتوس گفت:"اشتباه را به موقع تشخیص دادن و تصحیح کردن نشانۀ بزرگی است. اشتباه را انجام دادن نشانۀ زبونی و تسلیم در برابرپلیدی است."

سخنگوی هیئت مدیرۀ انجمن بین المللی حقوق بشر، مارتین لِسِنتین، به ارتباط داشتن دعوت شدگان با حکومت ایران و احمدی نژاد اشاره کرد که بارها خواستارنابودی کشوراسرائیل شده است. "این آقایان با اجازۀ شورای نگهبان به این سفر می آیند." شورای نگهبان مرکز قدرت سیاسی و مذهبی پرنفوذی درایران است و دربررسی صلاحیت نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری نقش عمده دارد. لسنتین تأکید کرد که بدون به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل "نمی توان به تفاهم واقعی رسید."

مدیربخش آلمانی سازمان همبستگی جهانی مسیحی درمونیخ، اینگیرید زایگیس، انتقاد کرده بود:"دیداربا نمایندگان این حکومت درشصتمین سالروز تصویب اعلامیۀ عمومی حقوق بشردهن کجی است." به گفتۀ وی اجرای طرح برگزارکنندگان مبنی بر "بحث علمی حتی الامکان بدون تأثیر جنبه های سیاسی" بسیار دشواراست. زایگیس گفت:"اسلام دین و سیاست را ازهم جدا نمی داند درحالیکه برگزارکنندگان براین باورند که دین از سیاست جداست. با طرف های ایرانی تنها زمانی می توان گفتگو کرد که دولت این کشورازتعقیب دگراندیشان دست بردارد."

دوایرانی دیگر که قراربودهمراه لگن هاوزن در این گردهمایی شرکت کنند، یعنی شهرام پازوکی و سید محمدعلی ابطحی، از نظرسیاسی به اردوگاه رئیس جمهورسابق محمد خاتمی وابسته اند. این گردهمایی قرار بود آغازگرمجموعه ای ازدیدارهای دیگرِ اندیشمندان دینی مسیحی و مسلمان درچهارچوب برنامۀ "آشنایی با اسلام" باشد.■

http://www.irandarjahan.net/spip.php?article637
ترجمه از آلمانی: پدرام


دختران جنوبی ختنه می‌شوند تا لذت زنانه در آنها کشته شود

کمی دورتر از بند آزاد کیش و نه چندان دورتر از اسکله‌های بندرعباس سابق?هرمزگان?، آنجا که به خشکی و خشونت طبیعت بلوچستان نزدیک می‌شوید، در روستاها و شهرهای کوچک همین مناطق، زنان به حکم سنت و آئین، از لذت جنسی محروم  اند. نه فقط در شهرهای کوچک، که گاه در شهرهای بندری و بزرگتر. آنها را در کودکی ختنه می‌کنند. به خانه شوهر می‌روند، مادر هم می‌شوند،‌بی‌آنکه احساس یک زن و مادر ختنه نشده را داشته باشند.

همان‌ها، این سرنوشت را برای دختران خود نیز رقم می‌زنند و نسل دختران ختنه شده ایرانی را در دامان خود بزرگ می‌کنند. این رسم و آئین، با جمهوری اسلامی به این منطقه از ایران نیآمده، پیش از انقلاب هم بود، همچنان که نقاب زنان این پهنه در آن سالها نیز گهگاه سوژه مطبوعات وقت بود؛ اما همانگونه که ارتجاع تشییع دراین سالها گسترش یافته، ارتجاع تسنن نیز جای پای خود را درمیان اهل تسنن استوار کرده است. ختنه زنان در میان اهل تسنن، جنبه دینی هم به خود گرفته است.

ترانه بنی یعقوب در گزارشی که سایت کانون زنان منتشر ساخته، با نگاهی در ستیز با خشونت علیه زنان ایران می‌نویسد:

بندر کنگ از شهر‌های کوچک استان هرمزگان است و 5 کیلومتربا بندر لنگه فاصله دارد. دختران این شهر بندری 40 روز پس از تولد ختنه می‌شوند. زنانی که معترض باشند سنت شکن و سرکش خوانده می‌شوند. یک زن بومی می‌گفت: برخی دختران شهر دیرتر و دردناک تر، در سنین 4 یا 5 سالگی ختنه می‌شوند. آنها تمام مراحل ختنه خویش را با چشمان باز می‌بینند. لبه‌های ?کلیتورس? دختران را با تیغی که مردان ریش خود را با آن می‌تراشند می‌بُرند. اهالی بندر کنگ سنی  اند.

عمل ختنه در بندر كنگ?تیغ سنت و فرهنگ? خوانده می شود.

برخی از مردم بندر كنگ ختنه شدن مادران و مادربزرگ هایشان را دلیلی موجه برای این كار عنوان می كنند..

ممانعت از ادامه تحصیل دختران توسط پسران خانواده، مرد سالاری شدید، جلوگیری از رفت و آمد آزاد زنان و دختران، تعدد زوجات و اهمیت ندادن به تصمیم های زنان در مرود مسائل مهم زندگی از دیگر مشكلات زنان بندر كنگ است. در بندر جاسک هم می‌گویند وضع دختران همین است.

هر سال دو میلیون دختر در جهان ختنه می‌شوند. این عمل به دلیل انجام آن در خانه‌ها و با وسائل آلوده جان دختران خردسال را تهدید می‌کند.

خاطرات ?واریس دیری? در کتاب?گل صحرا?، همان است که جنوب شرقی ایران تکرار می‌شود. او متولد افریقاست اما سرگذشت او همان است که در ایران مرور می‌شود.

نماینده سازمان ملل

برای مقابله با ختنه دختران:

ختنه ام کردند

و من هرگز فراموش

نمی کنم

6 هزار دختربچه هر روز ختنه می‌شوند

?واریس دیری? شاید زیباترین و درعین حال غمگین ترین دیپلمات مستقر در سازمان ملل در نیویورک باشد. از صحراهای سومالی آمده است. کتابی خاطراتی دارد به نام ?گل صحرا?.. دراین کتاب فاجعه‌ای را شرح می‌دهد که قربانیان آن دختران کم سن و سال  اند. آنها که در این سن و سال ختنه می‌شوند، چند سال بعد به خانه بختی که برای آنها جز شوربختی نیست فرستاده می‌شوند.

5 ساله بود که ختنه اش کردند و 13 ساله بود که مرد 60 ساله‌ای خواستگارش شد. تن به این ازدواج نداد و از خانه گریخت. نمی  خواست هم سرنوشت خواهرش شود. ختنه او را به چشم دیده بود وخود قربانی این توحش و سلاخی بود.

?واریس دیری? بعدها خود را به لندن رساند و مدل شد. دراین حرفه موفق بود، اما شهرت امروزی او نه به دلیل مدل بودن، بلکه به دلیل سمتی است که در سازمان ملل متحد دارد. او سفیر سازمان ملل برای مبارزه با ختنه زنان در سراسر جهان است. جنایتی که طبق آمار منتشره سازمان ملل، هر روزه روی 6000 دختر بچه عرب و افریقایی و برخی کشورهای آسیائی دیگر انجام می‌شود.

کتاب خاطرات او را با نام ?گل صحرا? شهلا فیلسوفی و خورشید نجفی ترجمه کرده اند و نشر چشمه در تهران، درپاییز 1383 آن را منتشر ساخته است.

?...آن شب، هیجان زده بیدار ماندم. ناگهان مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده است.هوا هنوز تاریک بود، قبل از سحر، زمانیکه تاریکی کم کم جای خود را به روشنایی می داد و سیاهی آسمان به خاکستری می‌گرایید. او با اشاره به من فهماند که ساکت باشم و دستش را بگیرم. من پتوی کوچکم را پس زدم و خواب آلود، تلو خوران، به دنبال او راه افتادم. حالا می‌دانم چرا دختران را صبح زود با خود می‌برند. می‌خواستند قبل از آنکه کسی بیدار شود، آنها را ببرند تا صدای فریادشان شنیده نشود. در آن لحظه، هر چند گیج بودم و به سادگی آنچه می‌گفتند انجام می دادم.

ما از محلی که زندگی می‌کردیم دور شدیم و به سمت دشت رفتیم. مادرم گفت: ?اینجا منتظر می‌مانیم?، و ما بر روی زمین سرد به انتظار نشستیم. آسمان کم کم روشن می‌شد؛ به سختی اشیاء را می شد تشخیص داد. خیلی زود صدای لخ و لخ صندل‌های زن کولی را شنیدم. مادرم نامش را صدا کرد و گفت:?خودت هستی؟?

? بله اینجایم?

هنوز هیچ چیز نمی دیدم، فقط صدایش را شنیدم. بدون اینکه نزدیک شدنش را بینم، ناگهان او را در کنار خود حس کردم. او به سنگ صاف و بزرگی اشاره کرد و گفت:?آنجا بنشین?.

نگفت چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. نگفت بسیار دردناک است، فقط گفت: تو باید دختر شجاعی باشی. کارش را مثل یک جلاد شروع کرد.

مادرم پشت سرم نشست و سرم را به سینه  اش چسباند. پاهایش را دور بدن من احاطه کرد. ریشه درختی را که در دست داشت بین دندانهای من گذاشت.

گفت:?گازبزن?.

از ترس خشک شده بودم...

من به میان پاهایم خیره شدم و دیدم زن کولی -شبیه بقیه پیرزنان سومالیایی بود- با یک روسری رنگی که دور سرش پیچیده بود، همراه با یک پیراهن سبک پنبه ای- با این تفاوت که هیچ لبخندی بر لب نداشت. نگاهش ماننده نگاه مرده‌ای بود که هنوز چشمهایش را نبسته باشند.

دستهایش داخل کیف دستی اش که از جنس گلیم‌هائی بود که روی آن می‌خوابیدیم در جستجو بود. چشمانم روی کیف دستی میخکوب شده بود. می‌خواستم بدانم با چه چیزی می‌خواهد مرا ببُرد. یک چاقوی بزرگ را تجسم می‌کردم، ولی او از داخل آن کیف، یک کیف کوچک نخی بیرون آورد. با انگشتان بلندش داخل آن را گشت و بالاخره یک تیغ ریش تراشی شکسته بیرون کشید. به سرعت تیغ را از این رو به آن رو چرخاند و امتحان کرد. خورشید به سختی بالا آمده بود. نور به اندازه‌ای بود که رنگها را ببینم ولی نه با جزئیات. خون خشک شده‌ای را روی لبه دندانه دار تیغ دیدم. روی تیغ تف کرد و با لباسش آن را پاک کرد. همچنان که آن را به لباسش می‌سابید، دنیای من ناگهان تاریک شد. مادرم دستمالی را روی چشمانم انداخت.

چیزی که بعد از آن حس کردم بریده شدن گوشتم، آلت تناسلیم، بود. صدای گنگ جلو و عقب رفتن اره وار را بر روی پوستم می‌شنیدم.

وقتی به گذشته فکر می کنم، نمی توانم باور کنم که چنین اتفاقی برایم افتاده است. همیشه فکر می‌کنم درباره کس دیگری سخن می‌گویم. نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم تا بتوانید آن را روی بدن خود حس کنید. مثل این بود که کسی گوشت ران شما را برش بدهد یا بازویتان را قطع کند. با این تفاوت که این قسمت حساس ترین بخش بدن است.

من حتی کوچکتری حرکتی نکردم، زیرا ?امان? [ خواهرم] را به یاد داشتم و می‌دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. فکر می‌کردم اگرتکان بخورم درد بیشتر می‌شود. فقط پاهایم بدون اراده شروع به لرزیدن کرد. از حال رفتم...

وقتی بیدار شدم گمان می‌کردم تمام شده است، ولی بدتر از زمان شروع بود. چشم بندم کنار رفته بود و من زن جلاد را دیدم که یک مقداری خار درخت اقاقیا را کپه کرده بود. او از آنها برای ایجاد سوراخهایی در پوستم استفاده کرد. سپس نخ سفید محکمی از سوراخها رد کرد تا مرا بدوزد. پاهایم کاملا‌ بی‌حس شده بود، ولی درد بین آنها آنچنان شدید بود که آرزو می‌کردم بمیرم. مادرم مرا در بازوانش گرفته بود- برای آنکه آرام بگیرم به او تماشا می‌کردم...

چشمانم را باز کردم. آن زن رفته بود. مرا حرکت داده بودند و بر روی زمین نزدیک صخره خوابانده بودند. پاهایم از مچ تا ران با نوارهایی از پارچه به هم بسته شده بود، به طوریکه نمی توانستم حرکت کنم. من اطراف را به دنبال مادرم نگاه کردم، ولی او رفته بود. سنگی را نگاه کردم که مرا روی آن خوابانده بودند. از خون من خیس بود. مثل اینکه مرغی را در آنجا سر بریده باشند. تکه‌هایی از گوشت تنم، آلت تناسلیم، آنجا افتاده بود، دست نخورده، زیر آفتاب در حال خشک شدن بود.

دراز کشیدم، به خورشید که حالا دیگر بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم. هیچ سایه‌ای اطراف من نبود و موجی از گرما به صورتم سیلی میزد. تا اینکه مادرم همراه با خواهرم برگشت. مرا به سایه یک بوته کشاندند. این یک سنت بود. یک سر پناه کوچک زیر یک درخت آماده کرده بودند، جایی که من تا زمان بهبودی استراحت کنم. چند هفته، تنهای تنها، تا کاملا خوب شوم.

فکر کردم عذاب تمام شده، اما هر بار که خواستم ادرار کنم درد شروع می‌شد. حالا می‌فهمیدم چرا مادرم می‌گفت زیاد آب و شیر ننوش. مادرم اخطار کرده بود که راه نروم. بنابراین نمی توانستم طنابهایم را باز کنم. چون اگر زخم‌ها از هم باز می‌شد، کار دوخت و دوز باید دوباره انجام می‌گرفت.

اولین قطره ادراری که از من خارج شد، انگار اسید پوستم را می‌خورد. وقتی زن کولی مرا دوخت، فقط سوراخی به اندازه سر چوب کبریت برای ادرار و خون- در زمان پریدی- باز گذاشته بود. این استراتژی خردمندانه، تضمینی بود برای اینکه تا قبل از ازدواج هیچ رابطه جنسی نداشته باشم و شوهرم مطمئن باشد یک باکره تحویل گرفته است.

هر هفته مادرم معاینه ام می‌کرد تا ببیند کاملا بهبود یافته ام. وقتی بندهایم را از پاهایم گشودم، توانستم برای اولین بار به خود نگاهی بیندازم. یک تکه پوست کاملا هموار کشف کردم که فقط یک جای زخم در وسط آن بود. مانند یک زیپ، که آن زیپ کاملا بسته شده بود. آلت تناسلیم مثل یک دیوار آجری مهر و موم شده بود تا هیچ مردی توانایی دخول تا شب عروسیم را نداشته باشد...زمانی که شوهرم با یک چاقو یا فشار، آن را از هم می‌درید.

ناقص‌سازی جنسی زنان یا به اصطلاح "ختنه" آنها، در استان‌های خوزستان، لرستان و بیش از همه کردستان نیز معمول است. پیامدهای جسمی و روحی این رسم غیرانسانی بر قربانیان آن، ابعاد گسترده‌ای دارد.

ناقص‌سازی جنسی زنان یا به اصطلاح "ختنه" آنها، رسمی است که در میان گروهی از اعراب و به ویژه مسلمانان ساکن شمال آفریقا رایج است. طبق آمار سازمان ملل در سال ۲۰۰۳، ۹۷ درصد زنان متاهل مصری ختنه شده بودند. ختنه دختران در برخی نواحی جنوبی و غربی ایران نیز متداول است. بنیاد جمعیت سازمان ملل خواستار تعهد جدی‌تر دولت‌ها برای سرمایه‌گذاری و اجرای برنامه‌هایی برای توقف و پیشگیری از ختنه دختران شده، زیرا طبق آمار هنوز هم به طور سالانه، سه میلیون دختر در معرض خطر ختنه قرار دارند. سازمان ملل، نهادهای مدافع حقوق بشر و حقوق زنان، سالهاست که برای توقف چنین رسمی در جوامع افریقایی، عربی و اسلامی تلاش می‌کنند. در چند کشور افریقایی از جمله مصر، قوانینی علیه ختنه زنان تصویب شده‌اند. در ایران هنوز انجام این سنت به طور رسمی تایید نمی‌شود و دولت نیز تاکنون اقدامی برای جلوگیری از آن انجام نداده است.

اهل تسنن و ختنه دختران

گزارش‌های مربوط به ختنه دختران در ایران، از جنوب و غرب کشور می‌رسند. مثله کردن اندام جنسی دختران به نام ختنه، در استان‌های خوزستان، لرستان و بیش از همه کردستان معمول است. هرمزگان و بنادر گنگ و جاسک از جمله شهرهای جنوبی ایران هستند که در آنها ختنه دختران یک رسم است. گفته می‌شود این رسم در مناطق جنوبی ایران از طریق رفت و آمد دریایی به هند و سومالی وارد کشور شده است.

در غرب، ختنه زنان در آذربایجان، اورامانات، بانه، نوسود، پاوه، پیرانشهر و حتی اطراف ارومیه در موارد متعدد به چشم می‌خورد. پروین ذبیحی یکی از فعالان حقوق زن در مریوان که کتابی در باره ختنه زنان در کردستان عراق را نیز ترجمه کرده، در گفتگوبا دویچه‌وله به ریشه‌های مذهبی در این زمینه اشاره می‌کند. او می‌گوید که برای بسیاری در این مناطق، ختنه یک فریضه مذهبی است و این در میان سنی مذهب‌ها و شافعی مذهب‌ها، سنتی اسلامی تلقی می‌شود. پروین ذبیحی تاکید می‌کند که نمونه‌ها ابدا تک و توک نبوده و فراگیرند: "یکی از دوستان من در بوکان معلم است. در یک کلاس ۴۰ نفری، ۳۸ نفر بومی بوده‌اند و دو نفر دیگر غیربومی. از میان غیربومی‌ها، ۳۶ نفر ختنه شده بودند. در پاوه آمار صد در صد بوده و الان کمی کند شده است. ما به روستای کم جمعیتی رفتیم که ۴۸ زن در آنجا از سه نسل مختلف ختنه شده بودند."

ضامن پاکدامنی دختر

این پیرزن‌ها و ماماهای محلی هستند که دختران را ختنه می‌کنند. کسانی که هیچ سواد و فرهنگ بهداشتی ندارند و با چاقو یا تیغی بسیار کثیف، تنها با مالیدن کمی خاکستر به

تیغ و بدن دختربچه‌ها، اقدام به بریدن کلیتوریس آنها می‌کنند. سن رایج ختنه دختران در کردستان، چهار تا شش سال است. پروین ذبیحی می‌گوید: " اعتقاد مردم این است که به این ترتیب دختر پاک می‌ماند و دوست پسر نمی‌گیرد. دنبال اطلاعات جنسی نمی‌رود و بعد از ازدواج هم به شوهرش وفادار می‌ماند. می‌گویند اگر دختر را ختنه کنیم، از شیطنت جنسی بدور می‌ماند."

پیامدهای روحی و جسمی

بریدن کلیتوریس دختران، عوارض جسمی زیادی دارد. ابتلا به عفونت‌های واژن و رحم، نازایی، دردهای شدید هنگام قاعدگی یا کیست واژن و رحم و بطور کلی درد‌های موضعی، بیشتر دختران و زنانی را که ختنه شده‌اند رنج می‌دهد. با ختنه، حس جنسی زنان از میان می‌رود و رابطه جنسی نیز دردناک می‌شود. پروین ذبیحی اما به پیامدهای روحی این مثله سازی بیشتر تاکید دارد و می‌گوید این جنبه، عموما در بحث‌ها در سایه قرار می‌گیرد. او به سندرم بی اعتمادی و اضطراب در میان دختران کوچکی اشاره می‌کند که خانواده‌هایشان ناگهان آنها را به زیر تیغ بیگانه‌ای سالخورده فرستاده‌اند.

تداوم کور سنت

اما با وجود همه این پیامدها، خود زنان هم در تداوم سنت مثله سازی اندام جنسی دختران نقشی عمده ایفا می‌کنند. چرایی این پارادوکس از نظر پروین ذبیحی چنین است: " مادرها خودشان طرفدار شدید ختنه دختر هستند. پدرانی دیده‌ایم که گله کرده‌اند که همسرشان بدون خبر، دختر را ختنه کرده است. مقاومت در برابر ختنه میان زنان نیز کم است. البته در منطقه اورامانات، والدین تحصیلکرده دیگر دختران خود را ختنه نمی‌کنند، اما موردی هم بوده که دختری لیسانسیه رفته خودش راختنه کرده. علت این است که ختنه دختر، رسم و سنت است. دختر ختنه نشده خود را تحقیر شده حس می‌کند و برای هم سویی با همه، خود را موظف به ختنه شدن می‌داند."

پروین ذبیحی در ادامه از رسم ختنه نمادین دختران در کردستان نیز سخن می‌گوید: " اینها چاقو را از یقه دختر پایین می‌اندازند. چاقو سر خورده و از پایین دامن دختر پایین می‌لغزد. خانواده‌ها می‌گویند خوب! حالا دخترمان ختنه شد. رسم دیگری هم هست به نام چهل تیغ. روی سینه و شکم دخترها چهل مرتبه تیغ می‌کشند و معتقدند این کار، اعصاب جنسی را کور می‌کند."

علیه ختنه دختران

پروین ذبیحی از دختران کردی سخن می‌گوید که در تهران و شهرهای دیگر ایران به دانشگاه رفته‌ و پایان نامه‌های تحصیلی خود را در مورد ختنه نوشته‌اند. این دختران مایلند تشکلی در کردستان علیه ختنه زنان به راه بیندازند اما تا کنون مجوزی به آنها داده نشده است.

ذبیحی در پایان یادآور می‌شود که به دلیل رنگ و بوی مذهبی رسم ختنه دختران در کردستان، تنها از طریق فتوای مراجع مذهبی و آموزش مستمر در خانواده‌ها، مدارس و اجتماع است که می‌توان به برچیده شدن چنین سنتی امیدوار بود.

منبع:ميهندخت مصباح